در این دو دهه و اندی سال که از روزشمار زندگی ام گذشته خیلی تصمیم ها گرفته ام ... از تصمیم برای پوشیدن لباس و انجام تکلیف مدرسه تا انتخاب رشته و کنکور و خرید بستنی در یک بعد از ظهر برفی ...
و امروز رسیدم به نقطه عطف تصمیم های بزرگم ... اما این تصمیم تفاوت بزرگتری دارد با همه ی قبلی ها ... اینبار پای کس دیگری هم در این تصمیم باز شده است و نتایج و عواقبش هردومان را درگیر می کند.
تغییر کلی آینده ام بستگی به این تصمیم دارد، اینکه طبق خواسته عقلی (عقل جمعی-خانوادگی)، بمانم و یک راه تا حدودی روشن را انتخاب کنم با همه ی چیزهایی که دارم و کنار چیز- کس هایی که همیشه این سال ها با من بوده اند و با کمترین ریسک ادامه دهم و روی یک سطح مستقیم حرکت کنم ...
و یا انتخاب دوم؛ گام برداشتن در راهی ناروشن و دل کندن از خیلی چیزها و بودن کنار کسی که دلم می گوید، فردایی که می دانم سختی دارد و باید پیه خیلی چیزها را به تن مالید و آماده خیلی چیزها شد، راهی که بیشتر خودم هستم و بیشتر دلخواسته هایم را می توانم داشته باشم و می توانم هدفی که سال هاست داشته ام دنبال کنم، نزدیک تر از همیشه به کسی که دوستش دارم.
شاید انتخاب ساده ای به نظر برسد، شاید بگویی معلوم است راه دوم باید انتخاب شود و یا فوری بگویی تصمیم سختی نیست که راه اول، مشخص است.
باید در این موقعیت باشی تا طعم تردید و هجوم افکار سراغت بیاید.
پ.ن:
- همیشه از پانویس خوشم می آمده.
- همیشه هم تصمیم گیری برایم سخت بوده.
رسول
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر