۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

آرامش

بعد از 3ماه دوری که واسم کلی دوری بود اومدم ‍پیشت
اومدم که ببینم نگاهتو
اومدم که ببین غذا خوردنتو
ببینم راه رفتنتو
ببینم نگاهت به منو
بشنوم صدایی که اسم منو صدا میزنه
احساس کنم تنی که موقع راه رفتن به من میچسبه
و عکس بگیرم از لحظه ای که هواست نیست به من
و ببوسم لبتو
و بگم که دوست دارم
اگه دوری سخت بود چند روز کنار تو بودن همه دردها رو از یادم برد
الان پر از احساس پاکی هستم که به من دادی
الان با همه مهربون هستم
و این مهربونی رو از تو دارم... 
با من بمون رسول...
رضا-پسر ایرونی

۱ نظر: